نظریات سنتی و جدید در تجارت بین الملل
نظریات سنتی و جدید در تجارت بین الملل
اغلب مردم و ملل جهان همواره مقاديري كالا و خدمات را كه در آن از كارايي بيشتري برخوردارند, توليد و صادر ميكنند و در مقابل كالاها و خدماتي را وارد مينمايند, كه يا اساساً امكان توليد آنها را نداشته و يا در صورت توان توليد در داخل كشور, آنها را با كارايي كمتري توليد ميكنند.
هرچند مبادلات بین الملل مختلف از زمان بسیار دور صورت میگرفته است, لیكن مطالعه منسجم جهت استدلال علل انجام تجارت بینالملل و تجزیه و تحلیل آثار جریان بینالمللی كالاها و خدمات بر رفاه مصرف كننده هر كشور (كه اصلیترین هدف فعالیت اقتصادی محسوب میگردد), تا قرن هجدهم میلادی به تعویق افتاد.
هرچند ممكن است روابط اقتصادی بینالملل, مشابه روابط اقتصادی میان بخشهای مختلف یك كشور قلمداد شود, لیكن به دلیل تفاوتهای اساسی, این دو نوع رابطه مانند محدودیتهای تجاری (مانند موانع تعرفهای و غیرتعرفهای, مقررات گمركی و سایر قوانین), تفاوت در زبان, تفاوت در پول رایج و … مباحث كاملاً متفاوتی در قالب اقتصاد بینالملل جهت بررسی و روابط اقتصادی میان كشورها از زمان مركانتلیستها آغاز گردید.
مركانتیلیست ها:
مركانتیلیستها طرفدار كنترل شدید دولت بر تجارت بودند, آنها سعی داشتند نشان دهند كه اهداف كشورها در تضاد با یكدیگر قرار دارند. مطابق نظر مركانتیلیستها, ثروت یك كشور از روی موجودی فلزات قیمتی (به ویژه طلا) آن كشور اندازهگیری میشد. بنابراین به منظور جمعآوری طلا, كشور میبایستی صادرات خود را تشویق و واردات را محدود میكرد كه در نتیجه تولید و اشتغال ملی را بالا میبرد.لیكن ممكن است تمامی كشورها به طور همزمان در جهت افزایش صادرات و كاهش واردات چنین سیاستی را اعمال نمایند كه در آن صورت امكان مبادله بین كشورها دچار مشكل میگردد. بنابراین باید برخی كشورها به عنوان كشورهای پیرامون, تحت استعمار قرار میگرفتند تا كشورهای استعمارگر بتوانند به اهداف خود دست یابند.
نظریه مزیت مطلق
در مقابل این نظریه, اقتصاددانان كلاسیك از زمان آدام اسمیت, از تجارت آزاد به عنوان بهترین سیاست برای كشورهای جهان حمایت میكردند. البته استثنائاتی چون حمایت از صنایع با اهمیت از لحاظ دفاع ملی نیز وجود داشت كه مشمول تجارت آزاد نمیشد.
بر اساس نظریه اسمیت هر كشور از طریق تجارت آزاد, میتواند در تولید كالاهایی تخصص یابد كه آنها را با كارآیی بیشتری نسبت به سایر ملل تولید میكند (در تولید آن دارای مزیت مطلق است) و در مقابل, كالاهایی را وارد كند كه آنها را با كارآیی كمتری تولید مینماید (كه در آنها, فاقد مزیت مطلق است). تخصصی كه عوامل تولید در سطح بینالملل كسب میكنند, موجب افزایش تولید در جهان شده و منافع آن بین ملل طرف تجارت تقسیم میگردد. بنابراین وی با رد دیدگاه سوداگران, اعتقاد داشت كه در تجارت آزاد مبتنی بر مزیت مطلق یك كشور به زبان دیگر ملل منتفع نمیشود, بلكه همه كشورها به طور همزمان نفع خواهند برد.
قابل توجه است که نظریه اسمیت نیز نتوانست تمام جوانب تجارت بینالملل و یا به تعبیری انجام تجارت بین كشورها را توجیه نماید. به عنوان مثال این نظریه نتوانست برای این سئوال كه اگر كشوری در تولید هیچ یك از كالاها از برتری مطلق برخوردار نباشد, آیا آن كشور از جرگه تجارت بینالمللی خارج خواهد شد یا خیر؟ پاسخ تئوریكی مناسبی ارائه دهد.
نظریه مزیت نسبی
حدود 40 سال بعد از اسمیت, قانون مزیت نسبی كه هنوز به صورتی غیرقابل تردید مبنای استدلال بسیاری از علمای تجارت بینالملل است, جهت تبیین بخش مهمی از تجارت جهان ارائه گردید. هر چند تئوری مزیت نسبی عموماً به دیوید ریكاردو نسبت داده میشود, اما پیش از آن میتوان این نظریه را به طور اجمالی در كارهای رابرت تورنز مشاهده نمود, بنابراین بجاست تئوری مزیت نسبی به تورنز- ریكاردو نسبت داده شود.
تئوری مزبور, بیان میدارد, حتی اگر كشوری در تولید هر دو كالا دارای عدم مزیت مطلق در مقایسه با كشور دیگری باشد, باز داد و ستدی كه حاوی منافع متقابل برای هر دو طرف است, میتواند صورت بگیرد. بدین صورت كشوری كه دارای كارآیی كمتر است, باید در تولید و صدور كالایی تخصص یابد كه در آن عدم مزیت مطلق كمتری دارد. به عبارت دیگر, آن كشور در آن كالا از مزیت نسبی برخوردار است. در مقابل, این كشور باید كالایی وارد نماید كه در آن از عدم مزیت مطلق بیشتری برخوردار است و به عبارتی در آن كالا عدم مزیت نسبی دارد.
ریكاردو استدلال خویش را بر فرضیههایی ساده كننده مبتنی كرده است كه یكی از آن فرضیهها, نظریه ارزش كار است. این نظریه بیان میدارد كه ارزش (قیمت) یك كالا با مقدار كاری كه در تولید آن كالا مصرف شده برابر است.
نظریه ارزش كار، خود بر سه فرض اصلی استوار است كه عبارتند از:
1- نیروی كار تنها عامل تولید است كه دستمزد دریافت میكند;
2- تمام نیروی كار همگن بوده و دستمزد یكسانی دریافت میدارند;
3- ساعت كار مورد نیاز برای تولید هر واحد كالا با گسترش میزان تولید, كاهش یا افزایش نمییابد.
امروزه, با عنایت به پیشرفت علوم و استفاده از عوامل تولید مختلف كه تمام آنها ناهمگن و نامتجانس میباشند, فرضیههای مزبور دیگر قابل طرح نیستند. البته تئوری مزیت نسبی, هنوز به قوت خود باقی است, زیرا میتواند بر اساس نظریه هزینه فرصتهای از دست رفته توضیح داده شود.
نظریه فرصتهای از دست رفته
هابرلر اقتصاددانی است كه در سال 196 ارزش كار ریكاردو را از بنبست خارج نمود و نظریه مزیت نسبی خود را بر پایه نظریه هزینه فرصت تشریح نمود. طبق نظریه هزینه فرصت هابرلر, هزینه تولید یك كالا عبارت است از مقداری كالای دیگری كه باید از تولید آن صرفنظر كرد تا منابع كافی برای تولید یك واحد اضافی از كالای اول فراهم شود. بر این اساس كشوری كه دارای هزینه فرصت كمتری در تولید یك كالا است در تولید آن كالا مزیت نسبی دارد.
در اینجا این فرض كه نیروی كار تنها عامل تولید است یا نیروی كار همگن است وجود ندارد. هابرلر از جمله نخستین افرادی است كه بین تجارت خارجی و توسعه اقتصادی پیوند برقرار میكند منابع پویای تجارت بینالملل از نظر هابرلر به شرح زیر است:
- منابع بینالملل ابزار مادی لازم را برای توسعه اقتصادی فراهم میآورد.
- تجارت آزاد مهمترین سیاست ضد انحصاری است.
- تجارت بینالملل وسیله انتشار اطلاعات و تكنولوژی است.
- تجارت, ماشین تحرك و جابجایی بینالمللی سرمایه از كشورها توسعه یافته به كشورهای عقب مانده است.
با توجه به مطالب بالا روشن است كه هابرلر طرفدار تجارت آزاد بوده و آن را وسیلهای مهم در دستیابی به توسعه اقتصادی میداند.
مدل هكشر- اوهلین
هكشر و اوهلین در توضیح دلایل تفاوت میان قیمت نسبی كالاها در دو كشور, نظریه مكملی را ارائه میكنند كه در آن دلیل این اختلاف را تفاوت در استعدادهای عوامل تولید, تكنولوژی و یا ذائقه مردم كشورها بیان میدارند. هكشر- اوهلین برخلاف مدل ریكاردو كه صرفاً بر جانب عرضه تأكید دارد; دو سوی بازار یعنی عرضه و تقاضا را مورد توجه قرار میدهد. به گونهای كه اختلاف در استعدادهای عوامل تولید یا تكنولوژی, به اختلاف در امكانات تولید و عرضه یك كشور منجر میشود و اختلاف در ذائقه و سلیقه مردم وضعیت تقاضا را مشخص نموده و در نهایت منجر به تعیین قیمت عوامل تولید و محصول میگردد.
هر یك از تفاوتهای مزبور به تنهایی و یا با یكدیگر, میتوانند مبنای تجارت متقابل قرار گیرند. بر طبق نظریه هكشر- اوهلین (كه برخی نویسندگان با توجه به سهم پل ساموئلسون در اصلاح و گسترش آن, آن را الگوی هكشر- اوهلین- ساموئلسون نامیدهاند) هر كشور به صدور كالایی اقدام خواهد كرد كه عوامل تولید نسبتاً ارزان و فراوانی را برای تولید آن در اختیار داشته باشد و كالایی را وارد خواهد كرد كه در تولید آن مجبور است عوامل تولید نسبتاً گران و كمیاب به كار برد.
به عبارت دیگر شدت استفاده از عوامل تولید گرانتر یا ارزانتر در تولید یك كالا, نوع كالای وارداتی و صادراتی هر كشور را تعیین كرده و با توجه به اختلاف در قیمت عوامل میان كشورها, تجارت بین آنها میسر میگردد.
البته آزمون تجربی الگوی هكشر- اوهلین در مطالعات صورت یافته چندان منطبق بر انتظارات نبوده است.
مطالعات مزبور را میتوان به دو گروه عمده تقسیم نمود. گروه اول شامل مطالعاتی است كه معتقد به ارتكاب اشتباهات جدی در گذر از فرمولبندی نظری به آزمون تجربی بوده و معتقدند كه نمیتوان نتایج قضیه هكشر- اوهلین را بر اساس آنها, رد كرد. در مقابل, گروه دوم شامل مطالعاتی است كه نتیجه میگیرند یك یا چند فرض پایه قضیه, صادق نبوده و در نتیجه خود قضیه از درجه اعتبار ساقط است.
در مجموع, بر اساس مطالعات انجام گرفته, میزان اعتبار قضیه هكشر- اوهلین را نمیتوان به عنوان پدیدهای ثابت در نظر گرفت, بلكه باید این پدیده را در مورد هر كشور در طی زمان خاص بررسی نمود. به عبارت دیگر, نه تنها باید وضعیت كشور را بررسی كرد, بلكه دوره زمانی مورد بررسی نیز بایستی در نظر گرفته شود. در نتیجه هرچند نمیتوان قضیه مزبور را با اطمینان كامل رد كرد, اما موقعیت این نظریه كه زمانی بسیار مطرح بوده تا حد زیادی سست شده است.
لئونتیف
پیشنهاد اصلی در تئوری هكشر- اوهلین این بود كه هر کشور کالایی را صادر می کند که در توید آن نیاز به عامل نسبتا فراوان و ارزان دارد و متقابلا کالایی را وارد میکند که تولید آن نیاز به استفاده از عامل نسبتا کمیاب گران دارد. لئونتیف به كمك جدول داده- ستانده این نظریه را در كشور آمریكا به آزمون گذاشت. وی بر اساس مطالعاتی كه انجام داد به این نتیجه رسید كه كشور آمریكا كه میبایست صادركننده كالاهای سرمایهبر باشد صادركننده كالاهای كاربر است.
این نتایج به معمای لئونتیف شهرت یافت. لئونتیف علت این نتیجهگیری را سطح بالای آموزش نیروی كار و كارفرمایی برتر آمریكائیان میدانست. او اقتصاد آمریكا را نه با وفور سرمایه بلكه با وفور كارپر كیفیت مشخص نمود. البته بعدها اقتصاددانان گوناگونی از جمله پیتركنن در صدد رفع این معما برآمدند, آنها علت این نتایج را موارد زیر میدانند:
- وجود تقاضای معكوس
- فراوانی نسبی نیروی كار ماهر
- محدودیتهای وارداتی آمریكا
- برگشت نسبت به عوامل تولید
- جدا كردن سرمایه انسانی از سرمایه مادی
به طور كلی تحلیل لئونتیف با بحثهای وسیعی در رابطه با جنبه آماری و نظری مسأله توسط سایر اقتصاددانان ادامه یافت كه با حصول به نتایجی متضاد ادامه دارند.
ساموئلسون
ساموئلسون به بررسی آثار تعرفه بر روی قیمت عوامل تولید و كالاها میپردازد. وی معتقد است كه افزایش در قیمت نسبی كالا باعث افزایش بازده یا درآمد عاملی میشود كه در تولید آن كالا به طور نسبی بیشتر به كار رفته است. لذا بازده حقیقی عامل كمیاب تولید با وضع تعرفه افزایش مییابد. این نظریه در مورد كشورهای كوچك صادق است ولی فقط در مورد برخی از كشورهای بزرگ صحت دارد زیرا كه كشورها بزرگ بر روی قیمتهای جهانی تأثیر میگذارند.
نظریه ساموئلسون در دوره بلندمدت زمانی مطرح میشود كه تحرك عوامل تولید در داخل یك كشور یا بین صنایع آن كشور وجود داشته باشد در صورتی كه یك یا دو عامل تولید قابلیت انتقال نداشته باشد اثر تعرفه بر درآمد یك عامل تولید با آنچه این نظریه میگوید متفاوت است. از طرفی این نظریه برای حالتی كه وضع تعرفه قیمتهای نسبی را برای مصرف كنندگان و تولیدكنندگان كاهش میدهد صادق نیست. البته مزلر با نظریه خود این نقیصه را جبران مینماید.
زمینههای پیدایش نظریههای جدید
طی چند دهه اخیر, صحنه تجارت بینالملل دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. تغییرات به وجود آمده, زمینههای پیدایش نظریههای جدید تجارت بینالملل را شكل داده است.
به عنوان مثال از زمان جنگ جهانی دوم به بعد, بخش بزرگ و در حال رشد تجارت جهان شامل مبادلاتی شده است كه نمیتواند به مزیت نسبی كشورهایی منتسب شود كه كالاهای خاصی صادر میكنند, بلكه منعكس كننده مزیتهای موقتی یا دلخواه ناشی از صرفههای مقیاس یا تحولات ناشی از رقابت در تكنولوژی است.
در بسیاری از موارد, كالاها بسیار مشابه در هر دو طرف تراز تجاری ظاهر میشود. موارد وجود تجارت گسترده دو طرفه در محصولاتی كه كشورها در آن مزیت نسبی ندارند, زیاد است. در واقع, مزایای تولید در مقیاس وسیع منجر به تقسیم تصادفی نیروی كار میان كشورها میشود. به نظر میرسد در میان نیروهایی كه تخصص بینالمللی را شكل میدهند تكنولوژی عامل عمده میباشد. در بسیاری از صنایع, مزیت نسبی نه با ویژگیهای ملی و نه با مزایای ایستای تولید در مقیاس بزرگ, بلكه به وسیله دانش ایجاد شده توسط بنگاهها از طریق R&D و تجربه تعیین میگردد.
همچنین دیدگاه نسبت به سیاست تجاری در رشته اقتصاد تغییر کرده است ، در دهههای 1970 و 1980 اقتصاددانان ایدههای جدیدی را در زمینه تجارت بینالملل ارائه دادند, به گونهای كه بخش عمدهای از تجارت بینالملل كه با نظریههای سنتی تجارت بینالملل قابل تفسیر نبود, تفسیر رضایتبخش و واقعگرایانهای یافت و فروض زیربنایی نظریههای سنتی تجارت بینالملل یعنی رقابت كامل و بازدهی ثابت نسبت به مقیاس تولید, با فروض جدید یعنی رقابت ناقص "یادگیری در عمل" (مزایای ناشی از مهارت) و مزایای موقتی ناشی از نوآوری جایگزین شدند.
مورد قابل توجه دیگر ناتوانی و ضعف نظریه های سنتی در توضیح تجارت بین اللمل درون صنعتی می باشد.
نظریه نئوكلاسیك تجارت
تجارت را به طور كامل با تفاوتهای میان كشورها به ویژه تفاوت در موجودی نسبی عوامل تولید, توضیح میدهد. این توضیح, رابطه معكوسی میان تشابه كشورها و حجم تجارت میان آنها را برقرار مینمایند. در عمل حجم زیادی از تجارت جهان شامل تجارت میان كشورهای صنعتی است كه در موجودی عوامل خود, نسبتاً شبیه به یكدیگرند. به علاوه, سهم تجارت میان كشورهای صنعتی و سهم تجارت در درآ'د این كشورها در بیشتر سالهای دوره پس از جنگ جهانی دوم, افزایش یافته است. الگوی تجارت آنها شامل دو جانبه در كالاهای دارای عامل مشابه است.
این الگو در واقع تجارت درون صنعتی است كه نظریه نئوكلاسیك تجارت از توضیح آن ناتوان است.
در واقع, بخش بزرگی از تجارت بینالملل شامل تجارت درون صنعتی است. نظریه مزیت نسبی نیز نمیتواند "تجارت درون صنعتی" را توضیح دهد كه در آن یك كشور محصولات مشابهی در همان صنعت را وارد و صادر میكند.
البته نظریه هكشر- اوهلین (یا نسبتهای عوامل تولید) در تبیین تجارت میان كشورهای صنعتی و در حال توسعه كاملاً موفق است. كشورهای صنعتی, محصولات كاربر و زمینبر مناطق گرمسیری كشورهای توسعه نیافته را وارد میكنند و كالاهای سرمایهای و محصولات زمینبر دارای اقلیم معتدل را, به آنها صادر مینمایند.
اما باید توجه داشت كه بخش عظیم تجارت جهانی, میان كشورهای صنعتی است نه میان كشورهای صنعتی و در حال توسعه. به همین جهت نظریه هكشر- اوهلین از توضیح آن ناتوان است. البته بخشی از تجارت میان كشورهای صنعتی كه به واسطه موجودی نسبی عوامل صورت میگیرد, توسط نظریه هكشر- اوهلین قابل توضیح است ولی بخش اعم تجارت میان كشورهای صنعتی توسط موجودی متفاوت عوامل تولید, قابل تبیین نیست.
قابل ذکر است که نظریه های موسوم تجارت بین الملل در توضیح تجارت درون بنگاهی نیز ناتوان هستند چرا که درك جریان تجارت بینالملل در حال حاضر منوط به شناخت فرآیند جهانی تولید است،همچنین كارگزاران فرآیند جهانی تولید نیز شركتهای چند ملیتی هستندو تجارت درون بنگاه تجارت میان واحدهای مختلف یك شركت چندملیتی است. این نوع تجارت حاصل مكانیزم نسبی یا تفاوت در مومجودی عوامل تولید میان كشورها نیست, بلكه جغرافیای تولید تعیین كننده معاملات كالا و خدمات در سطح بینالملل است.
در این شرایط بازار جهانی به صورت انحصار چندجانبه و رقابت انحصاری است.
منشأ دیگر پیدایش نظریههای جدید را میتوان پارادوكس لئونتیف دانست. در سال 1953 میلادی لئونتیف در تحلیل خود از آماره داده- ستانده ایالات متحده دریافت ایالات متحده كه یك كشور غنی از نظر سرمایه است, محصولات كاربر صادر میكند این نتیجه برخلاف انتظار وی بود كه بر اساس نظریه هكشر- اوهلین باید بدان دست مییافت.
بنا به این دلیل ناتوانی نظریههای موسوم در تبیین جریانهای تجاری, از دهه 1960 به بعد نظریهها و فرضیههای جدید پدید آمدند و هر یك به طریقی جریان تجارت را توضیح میدهند. در اینجا پنج رهیافت جدید به اختصار مطرح میگردد.
نظریات و فرضیه های جدید
- نظریه چرخه زندگی محصول
این نظریه در سال 1996 توسط ریموند ورنون ارایه شد. نظریه چرخه زندگی محصول بر اساس عملكرد تجاری ژاپن و برخی كشورهای نوپای صنعتی تنظیم گردیده است. بر اساس این نظریه, محصولات جدید در مسیر توسعهشان از یك سری مراحل عبور میكنند و با حركت از طریق چرخه محصولات ورنون, وضعیت نسبیشان تغییر میكند مراحل چهارگانه چرخه محصول عبارتند از:
مرحله اول: توسعه محصول و فروش در بازار داخلی (كشور الف)
مرحله دوم: با افزایش تقاضای خارجی در كشور ب, صادرات آن محصول توسط كشور الف افزایش مییابد.
مرحله سوم: با تولید آن محصول توسط شركتهای خارجی برای عرضه در بازارهای كشور ب, صادرات آن محصول توسط كشور الف كاهش مییابد.
مرحله چهارم: با كاهش قیمتهای خارجی, كشور الف واردكننده خالص آن محصول میشود.
در دهه های اخیر, این مراحل با تجربه مشاهده شده در تعدادی از محصولات جدید مانند رادیو, تلویزیون, الیاف مصنوعی, ترانزیستورها و ماشین حسابهای جیبی به خوبی صدق میكنند.
برخی شواهد وجود دارد كه فاصله زمانی میان مرحله اول و چهارم در حال كوتاهتر شدن است, اگر چه طول چرخه احتمالاً از یك محصول به محصول دیگر تغییر میكند. یك محصول خاص ممكن است حتی مسقتیماً از مرحله اول به مرحله چهارم برود. یعنی مرحله دوم و سوم را جهش نماید.
در توضیح این كه چرا ایالات متحده غالباً اولین كشوری است كه محصولات جدید را تولید میكند، برخی میگویند درآمد متوسط بالا و بازار داخلی بزرگ آمریكا, انگیزه و فرصت برای نوآوری فراهم میكند; سایرین میگویند كه دستمزدهای بالا به شركتهای آمریكایی, انگیزههای خاصی جهت توسعه نوآوریهای كاراندوز میدهد. آمریكا دارای وفور نسبی اشخاص آموزش دیده از نظر علمی و تسهیلات پژوهشی است و بنابراین دارای مزیت نسبی در نوآوری است. اما رهبری آمریكا در تولید محصولات جدید موقتی است. با رشد تقاضا برای آن محصول و با یادگیری تكنولوژی جدید و مشابهسازی آن در سایه كشورها و با استاندارد شدن فرآیند تولیدی, تعیین كنندههای مزیت نسبی, مكان تولید را در جای دیگر تعیین میكند. ایالات متحده به عنوان رهبر در نوآوری, دارای مزیت نسبی موقتی در اخیرترین محصولات تولیدی خود است. اما طبق چرخه زندگی محصول, آن مزیت را از دست میدهد. این كشور باید به طور مداوم محصولات جدید دیگری را تولید كند تا جایگزین محصولاتی شود كه به بلوغ میرسند و رقبا در تولید آن مزیت پیدا میكنند. پژوهشهای تجربی متعددی از این تحلیل حمایت میكند. صادرات صنعتی آمریكا از همان صنایع است كه R&D بالایی دارند. طول مدت رهبری كشور نوآور در تولید محصول جدید به موارد زیر بستگی دارد:
1- نرخ رشد تقاضا در بازارهای خارجی
2- ماهیت محصولات توسعه یافته
3- سرعتی كه خارجیان تكنولوژی جدید را فرا میگیرند
4- اثربخشی حقوق امتیاز
5- اندازه صرفههای مقیاس
6- سازمان صنعت
ظهور شركتهای چندملیتی چرخه زندگی محصول را كوتاه كرده است.
تجارت درون بنگاهی و درون صنعتی
صادرات و واردات همزمان محصولات مشابه توسط یك صنعت, تجارت درون صنعتی نام دارد. یك اقتصاد ممكن است در مورد صنعت خودرو هم واردكننده و هم صادركننده قطعات خودرو باشد. تجارت درون صنعتی از دهه 1970 به عنوان حالت خاصی از تجارت بینالملل مطرح شده است.
درباره اهمیت تجارت درون صنعتی در تجارت بینالملل, اختلاف نظری میان اقتصاددانان وجود ندارد.
تجارت میان واحدهای یك شركت چندملیتی, تجارت درون بنگاهی نام دارد. تجارت درون بنگاهی شكلی از تجارت مدیریت شده قلمداد میشود. شركتهای چندملیتی ترجیحاً از واحدهای خودشان خرید میكنند حتی اگر هزینه آن بیش از خرید از بازار آزاد باشد.
جهانی شدن اقتصاد با تولید ه ر بخش از محصول در یك كشور و تركیب آنها با یكدیگر در واقع انجام نوعی تجارت درون بنگاهی است. این امر مهمترین ویژگی جهانی شدن است كه آن را از بینالمللی شدن متمایز میسازد.
جهانی شدن با رشد تجارت درون صنعتی و درون بنگاهی همراه است و به دنبال دستیابی به جهان بدون مرز میباشد.
فرضیه تشابه ترجیحات
این فرضیه توسط استفان. ب. لیندر ارایه شد. لیندر نظر خود را با این گزاره بیان میكند. به عنوان یك قاعده, یك كشور محصولی را صادر خواهد كرد كه در آن محصول بازار داخلی فعالی و بزرگی دارد.
به این علت كه تولید برای بازار داخلی باید آن قدر زیاد باشد تا بنگاهها قادر باشند به صرفههای مقیاس دست یابند و در نتیجه هزینهها را به قدر كافی كاهش دهند تا بازارهای خارجی را فتح نماید.
امیدبخشترین و پذیراترین بازارها برای صادرات در كشورهایی است كه سطح درآمد و سلیقهشان همانند درآمد و سلیقه كشور صادر كننده است.
این همان جایی است كه اصطلاح تشابه ترجیح مطرح میشود لیندر معتقد است كشورهای با سطح درآمد مشابه, دارای سلیقههای مشابه هستند. هر كشور در وهله اول برای بازار داخلی تولید میكند, اما بخشی از محصول به سایر كشورهایی صادر خواهد شد كه بازار پذیر برای آن محصول در آنجا وجود دارد.
یك جنبه جالب این فرضیه, قابلیت تبیین تجارت محصولات صنعتی میان كشورهای با سطوح درآمدی و الگوهای تقاضای مشابه است. از دیدگاه این نظریه كالاهایی وارد تجارت میشوند كه مشابه یكدیگر میباشند, هرچند تفاوتهایی با یكدیگر داشته باشند. بخش بزرگی از تجارت بینالملل در كالاهای صنعتی, میان كشورهای با درآمد نسبتاً بالا انجام میشود مانند تجارت میان ایالات متحده, كانادا, ژاپن و كشورهای اروپایی.
به علاوه بخش زیادی از این تجارت شامل مبادله محصولات مشابه است. هر یك از این كشورها محصولاتی را وارد میكند كه خود محصول بسیار مشابه آن را صادر میكند. آلمان اتومبیل ب. ام. و و فیات از آلمان و ایتالیا وارد میكند و پژو و رنو به آلمان و ایتالیا صادر میكند و همین وضعیت در تجارت میان كانادا و ایالات متحده وجود دارد.
این نوع تجارت را نمیتوان توسط نظریه نسبتهای عوامل تولید توضیح داد. زیرا نظریه هكشر- اوهلین مطرح میكند كه تجارت میان كشورهایی كه در موجودی عوامل و سلیقهها متفاوت هستند, اتفاق میافتد. چون این تفاوتها سبب ایجاد تفاوتهای بزرگ در قیمتها نسبی میشود.
نظر لیندر در تجارت كالاهای صنعتی كه سلیقه و صرفههای مقیاس دارای اهمیت ویژه هستند كاربرد دارد. از نظر لیندر تجارت محصولات اولیه را میتوان توسط نظریه سنتی تجارت توضیح داد.
نظریه استراتژیك تجاری :
1- آشنایی با نظریه
مباحث تجارت آزاد كه مبتنی بر فرض رقابت كامل است و چارچوب نظری سنتی تجارت بینالملل را شكل میدهد, غیرواقعی است. چون در تجارت بینالملل ما با الگوی انحصار چندجانبه سازمانهای صنعتی نیز سر و كار داریم. به دلیل وجود رقابت ناقص, سودهای بالای نرمال نصیب شركتها میشود. در چنین شرایطی اگر دولت مداخله استراتژیك انجام دهد میتواند این سودهای بالای نرمال را از شركتهای خارجی به شركت های داخلی منتقل سازد. نظریه استراتژیك تجاری حمایت قوی از جنبههای كلیدی استراتژی با محوریت صادرات انجام میدهد. به رغم ادعاهای بسیاری كه تجارت آزاد را بهترین سیاست تجاری میدانند ولی در عمل, شكلهای مختلف مداخله دولت, جنبه برتر تجارت بینالمللی را شكل داده است. نظریه استراتژیك تجاری, فروض واقعیتر و توصیه سیاستی عملیتری را در مقایسه با نظریههای سنتی و مرسوم تجارت بینالملل ارایه میكند. دو پیشفرض نظریههای سنتی تجارت یعنی رقابت كامل و بازدهی ثابت به مقیاس تولید در نظریه استراتژیك تجاری به دو فرض زیر تغییر پیدا میكند.
1- رقابت ناقص
2- بازدهی فزاینده به مقیاس تولید.
مداخله استراتژیك دولت (مثلاً به شكل اعطای كمك بلاعوض به شركتهای صادراتی داخلی) سبب میشود تا هزینههای تولید شركت داخلی كاهش یابد. این كاهش در هزینهها نتیجهاش به صورت سود بیشتر, عاید شركتهای صادراتی داخلی میشود. اما سود دیگری نیز با مداخله دولت برای شركتهای داخلی حاصل میشود و آن عبارت از سودی است كه به واسطه كاهش تولید شركت خارجی صادراتی, عاید شركت صادراتی داخلی میشود. بنابراین سود فوق نرمال به دست میآید. براندر اثر دوم را كه به واسطه مداخل دولت به دست میآید اثر استراتژیك مینامد. سود فوق نرمال بسیار بیشتر از هزینه یارانه اعطایی است. از این رو ملتی كه اقدام به حمایت از شركتهای صادراتی خود میكند, دچار زیان نمیشود. همان طور كه ملاحظه میشود بیشترین اهتمام نظریه استراتژیك تجاری در راستای نفوذ در بازار خارجی است.
2- سیاستهای استراتژیك تجاری
بعد از به قدرت رسیدن بیل كلینتون در ایالات متحده, سیاست استراتژیك تجاری در آن كشور به كار گرفته شده است حامیان سیاستهای استراتژیك تجاری معتقدند بكارگیری محدودیتهای تجاری میتواند منابع تجاری از دست رفته را به كشور بازگرداند و هر گام كه به سوی نظام تجارت آزاد برداشته شود, به صنایع كشور خسارت وارد میكند.
سیاست استراتژیك تجاری, سیاست تجاری است كه روابط استراتژیك میان شركتها را مقید میكند یا تغییر میدهد. این تعریف, دلالت بر آن دارد كه وجود ارتباط استراتژیك میان شركتها پیششرط ضروری برای كاربرد سیاست استراتژیك تجاری است.
مقصود از ارتباط استراتژیك آن است كه شركت مورد نظر باید دارای وابستگی متقابل استراتژیك مشخصی باشد. به طور رسمیتر, منافع (سود) یك شركت باید مستقیماً تحت تأثیر هر یك از انتخابهای استراتژیك سایر شركتها باشد. بنابراین سیاستهای استراتژیك تجاری در شرایط رقابت كامل و یا انحصار كامل مطرح نمیشود مگر آن كه ورود بالقوه, یك ملاحظه مهم باشد. رقابت انحصاری كه ممكن است شامل كنشهای متقابل استراتژیك باشد یا نباشد- بستگی به این دارد كه چگونه تفسیر و الگوسازی شود ولی نوعاً رقابت انحصاری, كنشهای متقابل استراتژیك را دربر ندارد. بر این اساس, سیاست استراتژیك تجاری شامل مطالعه سیاست تجاری در حالت وجود انحصار چندجانبه است.
تحلیل سیاست استراتژیك تجاری, بخشی از دستور كار تحقیق گستردهتری است كه از آغاز دهه 1980 بسیار فعال بوده است. طی این دوره, اقتصاددانان تجارت بینالملل به دنبال آن بودهاند كه انحصار چندجانبه و سایر اشكال رقابت ناقص را در تحلیل رسمی تجارت بینالملل و سیاست تجاری بگنجاند. نظریه سنتی تجارت كه مبتنی بر رقابت كامل است توضیح مؤثری درباره پدیدههایی مانند تجارت درون صنعتی (یا حجم بالای تجارت میان كشورهای مشابه) ارایه نمیكند. به علاوه نمیتواند به طور موفقیتآمیز برخی ملاحظات متناسب سیاسی مهم را شامل شود مانند بازدهی به مقیاس فزاینده در سطح بنگاه, یادگیری از راه تجربه R&D و رقابت استراتژیك میان بنگاهها.
تحلیل متقاعد كننده این عناوین مستلزم فرض رقابت ناقص است. انحصار چندجانبه دارای پیامدهای جالبی است. چون به سیاست تجاری اجازه میدهد نقش اضافی را در نظر بگیرد كه در سایر ساختارهای بازار, ارایه نمیشود. بدین ترتیب نظریه بازی در سیاست تجاری به كار برده میشود. در نتیجه, مداخله جهت تغییر كنش متقابل استراتژیك میان شركتهای انحصار چندجانبه, یك مبنای مهم برای سیاست تجاری میشود.
استفاده از اصطلاح استراتژیك در سیاست استراتژیك تجاری و در مباحث دانشگاهی, با استفاده از آن در مباحث سیاسی متفاوت میباشد. در مباحث سیاسی, دست كم دو معنای متمایز دیگر نیز از واژه استراتژیك تجاری به كار میرود:
الف- سیاست استراتژیك تجاری برخی اوقات اشاره به سیاست تجاری دارد كه دارای پیامدهای مستقیم نظامی است.
ب- اصطلاح استراتژیك برخی اوقات به عنوان مترادف مهم استفاده میشود. از این رو سیاست استراتژیك تجاری, آن سیاست تجاری است كه صنایع را هدف گرفته است كه به دلایلی اهمیت داشته باشند. معنای استراتژیك در سیاست استراتژیك تجاری عمدتاً همان معنایی است كه در بازارهای استراتژیك مورد نظر است.
نظریه مزیت رقابتی :
این نظریه که به سبب تلاش های وسیع پورتر با نام وی عجین شده است،به واقع دارای سابقه ای طولانی بوده و آغاز مطالعات در این زمینه به زمان پیدایش مکتب هاروارد در اواخر دهه 1950 بازمی گردد.این نظریه در برخی از منابع اقتصاد صنعتی به عنوان نظریه توسعه صنعتی ذکر شده و در برخی منابع تجارت بین الملل از آن به عنوان نظریه جدید یا تکمیلی تجارت بین الملل یاد شده است.
منبع:
eghtesadema.blogfa.com/post/11
saylordotorg.github.io/text_international-business/s06-01-what-is-international-trade-th
- توضیحات
- نویسنده: مهدی خسروی
- بازدید: 4068