اهمیت تفكر سیستمی
سازمان ها برای تقویت جامع نگری در درون خود نیازمند تفكر سیستمی هستند به دلیل اینكه تفكر سیستمی به مدیران كمك می كند تا ساختار ، الگو ها و وقایع را در پیوند با یكدیگر مورد بررسی قرار دهند و تنها به مشاهده وقایع اكتفا نكنند .
در این شرایط كه تفكر سیستمی می تواند راه جدیدی و پر اهمیتی را پیش روی ما بگشاید علی رغم انكه تفكر سیستمی دارای مزایای متعدی است این مساله چند دلیل دارد :
نخست اینكه انسان ها به صورت طبیعی تمایلی به ساختارشكنی ندارند و بیشتر ترجیح می دهند كه در ساختار های ذهنی گذشته یشان باقــــی بماننـــد .
دوم اینكه جوهره اصلی در تفكر سیستمی توجه به روابط و تعاملات است ورتایمر یكی از رهبران مكتب گشتالت اهمیت تفكر سیستمی را جریانی می داند كه از برخورد با مسئله شروع می شود و به حل آن پایان می پذیرد.در جریان تفكر سیستمی فرد از طریق سازمان دادن و طبقه بندی كردن و تحلیل موقعیت مسئله مورد بحث را مشخص می كند و آن را به واحد های كوچكتر تقسیم می كند ( السون و هرگنهان 1388).
هدف تفکر سیستمی بهبود درک ما از ارتباط عملکرد هر سازمان با ساختار درونی و سیاستهای عملیاتی آن است تا از این درک برای طراحی سیاست ها موثر هرمی استفاده کنیم. تفکر سیستمی فرآیند شناخت مبتنی بر تحلیل (تجزیه) و ترکیب در جهت دستیابی به درک کامل و جامع یک موضوع در محیط پیرامون است این نوع تفکر درصدد فهم کامل سیستم و اجزای آن - روابط بین اجزا و کل و روابط بین کل با محیط آن فراسیستم است. تفکر سیستمی هدف نیست بلکه دقیقا ابزاری است که فهم و درک دنیای پیچیده اطراف ما را آسان می کند .
نتایج این پژوهش نشان می دهد که تفکر سیستمی بسیار کاربردی بوده و نگرش انسان را نسبت به موضوعات تغییر می دهد. این تغییر نگرش و زاویه دید باعث می شود که نتایج متفاوت تری را به دست آوریم. در واقع تفکر سیستمی ما را قادر می سازد تا ازمیان انبوه پیچیدگی ها به ساختارها اصلی مسایل دست یابیم و قوانین حرکت آنها را بشناسیم. در عین حال تفکر سیستمی به معنی چشم پوشی از پیچیدگی ها نیست بلکه درست برعکس به معنی چگونگی سازماندهی آنهاست به گونه ای که بتوان بر آن فایق آمد. جهان امروز جهان پیچیدگی های روز افزون است و بسیاری از مدیران در این محیط غامض ، دلیل اصلی عملکرد غیر موثر خود را فقدان و یا کمبود اطلاعات می داند اما نتایج پژوهش نشان می دهد که مسئله اطلاعات که مدیران با آن مواجه هستند نه کمبود اطلاعات بلکه درست برعکس انبئوهی اطلاعات در دستانهاست. چیزی که ما همواره باید به دنبال آن باشیم آن است که چه مطلبی مهم و چه مطلبی بی اهمیت است ، کدامین متغیر کلیدی است و توجه بیشتری می طلبد و کدام یک کمتر.
قوانین تفکرسیستمی
تفکرسیستمی نیز بسان هر پدیده علمی دیگری که مستلزم قوانین و شرایطی است، دارای قوانینی است که اعم آن¬ها بدین شرح است:
1- نباید شرایط محیطی را سرزنش کرد
حاکمیت این نگرش موجب می شود که هیچگاه نتوانیم اقدام به حل مسئله نماییم. شرایط محیطی هرگز نمی تواند توجیهی برای عملکرد نادرست ما باشد. ما ترجیح می دهیم موفقیت های خود را به عملکرد مثبت خود و شکست هایمان را به عوامل خارج خود نسبت دهیم. یک راه مناسب برای تشخیص میزان عامل بودن خود، این است که ببینیم وقت و انرژی خود را صرف چه چیزهایی می کنیم (مختاری،1388). ولی در تفکرسیستمی، تشریح رفتار و سرنوشت سیستم ها باید ناشی از عوامل درونی باشد نه بیرونی.
2- دریافتن الگوی تغییرات به جای تمرکز بر روی وقایع
تمرکز بر وقایع، یکی دیگر از موانع یادگیری در تفکرسیستمی است. ما زندگی را به صورت مجموعه ای از اتفاقات می دانیم و برای هر اتفاق نیز یک دلیل واضح ارائه می کنیم. به طور معمول عادت داریم تا تغییرات محیط و سیستم را درک نماییم و از درک تغییرات تدریجی ناتوانیم.
3- تفکر براساس رابطه علت و معلولی
یکی دیگر از موانع تفکرسیستمی، تفکر براساس همبستگی بین عوامل به جای تفکر براساس رابطه علت و معلولی میان آنها است، چراکه یک مثقال ادراک از رابطه ی علی، با ارزش تر از خروارها دانش درباره ی همبستگی است (ایکاف،1999؛نقل در مختاری،1388). اشتباه بین همبستگی و روابط علی و معلولی ممکن است به قضاوت ها و سیاست های غلط منتهی شود. بسیاری از باورهای خرافی نظیر خوش یمنی و بدیمنی برخی افراد ناشی از تفکر براساس همبستگی است.
4- تعیین صحیح مرز سیستم
هر سیستمی دارای حد و مرزی است که آن را از محیط پیرامونش منفک می سازد. می توان گفت حد و مرز سیستم، نقاطی است که فراتر از آن ویژگی های خاص سیستم، دیگر قابل تشخیص نیستند، تعیین نمودن این حدود و ثغور برای افزایش کارآیی و اثربخشی تفکرسیستمی الزامی است (علاقه¬بند،1384).
5- تفکر ترکیبی
طبق تفکرسیستمی، ویژگی های مهم یک سیستم از تعامل بین اجزای آن ناشی می-شود نه از فعالیت های جداگانه آنها. به عبارت دیگر تحلیل سیستم باعث از میان رفتن ویژگیهای مهم آن می گردد. سیستم یک واحدی است که با تجزیه و تحلیل قابل درک نیست. ترکیب اجزای یک واحد نقض فوق را منتفی میسازد و این امر برای تفکرسیستمی یک موضوع کلیدی است. تفکر ترکیبی دارای مراحلی است که در ادامه اشارتی به آنها میشود:
- شناسایی کلیت موضوع
- بررسی ویژگیهای سیستم کلی
- توضیح رفتار یا ویژگیهای موضوع با توجه به نقشها و کارکردهای آن در سیستم (مختاری،1388).
6- اهمیت چگونگی تعامل میان اجزای سیستم
در تعریف سیستم گفته شد که سیستم یک کل واحدی است که در ارتباط متقابل با همدیگر عمل می¬کند، با توجه به این تعریف و اصل قوق میتوان گفت برای اینکه یک سیستمی به کارآترین شکل عمل کند بایستی اجزاء آن را به صورتی در تعامل با هم طراحی نمود که با یکدیگر هماهنگی لازمه را دارا باشد. تقسیم بندی هر سیستم به اجزاء متشکله بدون توجه به اصل تداخل و وابستگی متقابل آنها صورت گیرد، نوعی تضاد فطری میان اجزاء آن سیستم ایجاد می کند، بهترین جواب برای هر یک از این اجزاء، با بهترین جواب برای جزء دیگر هماهنگی و برابری نمیکند و در نتیجه تضادی با بهترین جواب برای کل سیستم پیدا میکند (شانال،2004).
7- باید به دنبال نقاط مؤثر گشت
بسیاری را باور براین است که تفکرسیستمی، علم یأس آور جدید است، زیرا به ما می آموزد که بدیهی ترین راه حلها در بهترین شرایط فقط در کوتاه مدت بهبودی را به وجود می آورد ولی در بلندمدت اوضاع را بدتر مینماید. اما این فقط یک روی سکه است. تفکر سیستمی این واقعیت را نیز نشان میدهد که یک اقدام کوچک اگر به خوبی و با نیروی کافی در مکان مناسب صورت گیرد، میتواند پیشرفتی قابل ملاحظه ای را در سیستم ایجاد کند. علمای دیدگاه سیستمی این قانون را اهرم کاری می نامند. در حل مسائل باید از جایی شروع کرد که قانون اهرم کاری بیشترین اثر را دارد تا بتوان با حداقل تلاش به پیشرفت و نتیجه مطلوب رسید (مختاری،1388). تفکرسیستمی در تعلیم و تربیت به عنوان یکی از مهمترین نهادهای اجتماعی به مثابه ابزاری قوی برای چگونه آموختن عمل میکند. به این معنی که این امکان را به ما میدهد که فقط اطلاعاتی را که با مسئله ی مورد نیاز مرتبط است، جستجو، انتخاب و سازماندهی کنیم و به کار گیریم.بنا به تعریف، وقتی که فرد با موقعیتی روبه رو میشود که قادر به استفاده از اطلاعات و مهارتهایی که در آن لحظه در اختیار دارد نسبت به آن موقعیت پاسخگو نیست یا وقتی که یادگیرنده هدفی دارد و هنوز راه نیل به آن را درنیافته است، میگوییم با یک مسئله روبه رو است. با توجه به این گفته میتوان حل مسئله را به صورت"تشخیص و کاربرد دانش و مهhرت هایی که منجربه پاسخ درست فرد به موقعیت یا رسیدن او به هدف مورد نظرش میشود"تعریف کرد. بنابراین، عنصر اساسی حل مسئله کاربست دانش ها و مهارت های از قبل آموخته شده در موقعیتهای تازه است (سیف،1384).